کوچه های تنگ و تاریک خیس
صدای قدم های کوچه گرد شب بیدار
و ماه
که در شبانه های بی عبور زمستانی
سنگینی نگاهش را
بر دوش او می افکنَد...
خشونت دیوارهای سنگی
نوازش لطیف انگشتان سرمازده اش را می پژمرَد
لمس دردناکیست...
دستهایش را
به هوای گرم شدن
در جیب خیالش فرو می برد
نَفَس آسمان
بی رحمانه
بر تن بی تن پوشش می تازد
باکش نیست...
هراسش
از خنجر نگاه هاییست
که بی محابا می درند...
از تازیانه ی سخنهاییست
که بی بهانه می زنند...
از سکوت نگفته هاییست
که فریاد می زنند...
مسافر مسیر رفتن های بی پایان
خود را
در آینه ی هزار تکه شده ی روحش
بارها و بارها
دار می زند...
پ.ن: چند روزه نت نیومدم (البته خارج از اراده ی خودم بوده! )و این برای معتادی مثل من خیلی دردناکه! خب ولی هنوز خوشبختانه زنده ام و این مشت محکمیه به دهان آمریکا و اسراییل...مرگ بر آمریکا! مرگ بر اسراییل! مرگ بر منافقین و کفار!!!(آیکون پینوکیو با دماغ دراز!)
کلمات کلیدی: